تولد ۱۵ سالگی دنبال نسخه اصلی کتاب پیرمرد و دریا» بودم اما فروشنده ترجمه دریابندری را جلویم گذاشت و گفت از اصلش هم بهتر است و بود.نجف دریابندری را از همان زمان کشف کردم و عاشقش شدم. ترجمه‌هایش را یکی بعد از دیگری می‌خواندم و دلم می‌خواست مثل او مترجم باشم. شب کنکور زبان به امید رشته مترجمی» چنین کنند بزرگان» می‌خواندم و به او فکر می‌کردم.  ادبیات آمریکا و دنیای ترجمه را با او شناختم و آرزویم این بود مثل او ترجمه کنم.

خیال می‌کردم قرار است سال‌ها زنده بماند و من ببینمش، ببینمش و کتابم را نشانش بدهم و بگویم اسطوره همیشگی و مسلم این سال‌هایم بوده اما خیالم خیلی زود باطل شد.آدم به مرگ اسطوره‌هایش فکر نمی‌کند، خیال می‌کند تا ابد هستند و دلخوشی اما روزی که خیالت باطل شود، آن روز بدترین و غم‌انگیزترین لحظه دنیاست

حالا که مطمئنم نمی‌توانم حتی یک درصد شبیه او ترجمه کنم و پیرمرد هم نیست و غمگینم. هیچ‌وقت ندیدمش اما می‌دانم بیشتر از همه‌ی آدم‌ها تا ابد دلتنگش خواهم ماند.

قصه یک آشنایی

قصه یک اسطوره

ترجمه ,ابد ,می‌خواندم ,فکر ,یک ,می‌کردم ,مثل او ,تا ابد ,او ترجمه ,ترجمه کنم ,دریابندری را

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شکوفه باران وکيل و مشاور قانون کار frektalsaba مجتمع پتاس خور پلتفرم تحلیل داده مشتریان و بازاریابی داده محور erima privateseotraining کچلستان وکالت تخصصی امور کیفری، خانواده و حقوقی آموزش مقاله خوانی